Visual sundown :
 
.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles
برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

همیشه دوست داشت با من به تماشای غروب بنشیند ! آن هم سوار بر قایقی شناور در آب .

دوست داشت در قایق سرم را روی شانه هایش بگذارم ، نوازشم کند و گهگاهی بوسه ای بر گونه ام بکلرد . به قول خودش با این کار علاقه اش را به من ثابت می کرد.

از نم نم باران خوشش می آمد . همانطور که من عاشق باران بودم و همانطور که من زیر بارون عاشقش شده بودم.

میگفت زیر باران قدم زدن با من را دوست دارد  . دوست دارد دیتهای ظریفم را با دستان مردانه اش گرم کند .

خیلی چیزهای دیگه هم میگفت .اما فقط میگفت

حالا دیگه اون نیست و البته گله ای هم نیست ،شاید با او خوش است . . .

و حالا تنها به تماشای غروب نشسته ام ،حالا دیگه از بارون بدم میاد ،ابرها هم که نبارند باران اشک امانم نمی دهد !

دست های یخ زده ام را حتی دستکش هم گرم نمی کند .

وقتی که رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .

وقتی که رفت من به روح ایمان آوردم چون به چشم دیدم که روح از تنم جدا شد . . .

 

"شیرین محبی"