.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles
برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

هميشه کسانى که خدمت می‌کنند را به ياد داشته باشيد

 در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
 
- پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت:
- براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
 يعنى او با پول‌هايش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمی‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود .

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

 

" سکوت میکنم و منتظر میمانم تا کسی بیاید و سکوتم را بخواند "

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای
بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص خواست به پروانه کمک کندو با يك قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثهاش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز كند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعكس ، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ؛به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.

مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست!

مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.

شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن.


طنز كوتاه :

 

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.

سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.

سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.

وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟"

همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: " این بار اولته

                                          

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

 

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.*
"انیشتین"

به امید روزی که رنگ شرارت از صحنه ی روزگار پاک شود

ایام به کام

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

 
 
دانه ای که سپیدار بود
 
 
 
 
 
دانه كوچک بود و كسی او را نمی‌دید...
 
 
 
 

سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود.

دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه  

 
 
 
گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت...
 
 
 

گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت

 

 

 

و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:من هستم، من اینجا هستم، تماشایم كنید

 

 

 

اما هیچكس جز پرنده‌ها‌یی كه قصد خوردنش را داشتند

یا حشره‌هایی كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌كردند  

 
 
 
به او توجهی نمی‌كرد...

دانه خسته بود از این زندگی؛

از این‌ همه گم‌ بودن و كوچكی خسته بود  

 

 

 

یک روز رو به خدا كرد و گفت :نه، این رسمش نیست.

 

 

 

من به چشم هیچ‌كس نمی‌آیم.

 

 

 

 

كاشكی كمی بزرگتر، كمی بزرگتر مرا می‌آفریدی خدا گفت اما عزیز كوچكم....

تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فكر می‌كنی  

 
 
 
حیف كه هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی...
 
 
 
 

 

 

رشد ماجرایی است كه تو از خودت دریغ كرده‌ای.

 

 

 

 

 

 

راستی یادت باشد تا وقتی كه می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی.

 

 

 

 

 

 

 

خودت را از چشم‌ها پنهان كن تا دیده شوی...

 
دانه كوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید،

اما رفت زیر خاك و خودش را پنهان كرد
سال‌ها بعد دانه كوچک، سپیداری بلند و با شكوه بود
...

  

 

 

  كه هیچكس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد.

  سپیداری كه به چشم همه می‌آمد... 

 
 
 

 
 
 
گاهی اتفاقی در زندگی آدم ها می افتد که فکر می کنند شر است
اما تنها خدا می داند که آن اتفاق برایش جز خیر نیست و
گاهی خیری که فقط خدا می داند شر است.

 

 


سیب سرخم را گرفت و این چنین آغاز شد
سهم دلتنگی ِ من با یک غزل همراز شد
با نگاه و با صدایش قلب و احساسم ربود
تار و پودم با وجودش پر شد از بود و نبود
زندگی شیرین شد عشق امد پدید
رنگ غم از زندگی شد ناپدید
روزهامان شاد و خندان از پی ِ هم میگذشت
غم جدا بود از دل ِ این سرگذشت

تا که روزی سیب سرخی داد و رفت
حرمت این عشقو با رفتن شکست
سیبِ سرخ افتاد و قلب من شکست
بوسه بر خاکم زد و از هم گسست
ناله هایم بی ثمر شد در سرایِ بی کسی
قرعه ی این زندگی افتاد بر دلواپسی
رنگِ غم این زندگی را تلخ کرد
مرغ ِ حق این آشیانه ترک کرد
عاقبت من سوختم با رفتنش
چشم بر در دوختم بهر دیدنش ...

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (123401) در سایت((شعر نو ))

 

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


دلم گرفته از این روزهای بارانی
شروع روزهای سرد ِ زمستانی
هوای دل غم انگیز و دلم اکنون اسیر ِ ساز سوزانی

غروب جمعه دلگیر و تنم بی جنبش و خسته _غرق در سردی و خاموشی_
و افکارم گرفتار ِ فراموشی
و اکنون من درختی در زمستانم
که در دالان افکارم ، برده از خاطر هرچه می دانم
و اما زندگی چون این ، چه سود ؟

و اکنون جنبشی باید ،
و اینک همتی شاید
که در فکرم بگنجاید :
زندگی بال و پری خواهد_از جنس زمان_
کز بلندای بصیرت پر گشاید
برسد به باغ و بستان، عشق و پاکی
به زلالی در گلستان،
به جهانی پر ز خوبی، مردمانی صاف و دل های بلوری...

شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (120951) در سایت((شعر نو ))

 

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

و طبیعت زیباست
و طبیعت هنر دست خداست
او شکوهش پر نور
او جلالش آشکار
زین سبب ستایشم پروردگار.
در هوای پاک و ناب و دلنشین این بهار
سبزه ها رقصان ِ باد روزگار...

ابرهایی دسته دسته بر فرازِ آسمان
شاد و خندان بی توقع
تحفه ای آورده اند همراه ِ باران
می زند بر شیشه و مینشیند بر زمین
می درد پرده ی غم از دل ِ چرکین ِ زمین

و اینک بوی خاک
می دهد بر باد کج اندیشی و بدخلقی ِ ما
می کند شاداب جان و روح ِ ما
یک سبد سبزه و گل های بهار
با طراوت ، تقدیم شما

"شیرین محبی"

شماره سریال ثبت شعر (120207) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

تو با نگات دست دلم رو خوندی

با گفته هات منو به اوج رسوندی

عشقو باور نداشتم و اومدی

عشقو توی باور من نشوندی

نگاه خسته ام به دنیا شک داشت

رنگ محبت به نگام پاشوندی

گل وجودم تو خزون مونده بود

وجود من گل بهارم شدی

حالا به این ترانه ها دل خوشم

کاشکی بدونی هم زبونم شدی

تنها نرو که بی تو من خرابم

اگه بری حباب روی آبم

دیگه بی تو حال خوشی ندارم

بیا که بی تو زندگی ندارم

 شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (120005) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 


بال پرواز[ به عزیزم] :

آمدی بال پروازم شدی
آمدی با مهربونیت محرم رازم شدی
بودنم را هیچکس باور نداشت
باورم کردی، تکیه گاهم شدی
روزهایم سرو بی رنگ از پی هم میگذشت
با ورودت رنگ دنیایم شدی
این نحیف سروده هایم گرچه خریداری نداشت
خواندی و با خواندنت امید پروازم شدی

شیرین محبی

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

همیشه دوست داشت با من به تماشای غروب بنشیند ! آن هم سوار بر قایقی شناور در آب .

دوست داشت در قایق سرم را روی شانه هایش بگذارم ، نوازشم کند و گهگاهی بوسه ای بر گونه ام بکلرد . به قول خودش با این کار علاقه اش را به من ثابت می کرد.

از نم نم باران خوشش می آمد . همانطور که من عاشق باران بودم و همانطور که من زیر بارون عاشقش شده بودم.

میگفت زیر باران قدم زدن با من را دوست دارد  . دوست دارد دیتهای ظریفم را با دستان مردانه اش گرم کند .

خیلی چیزهای دیگه هم میگفت .اما فقط میگفت

حالا دیگه اون نیست و البته گله ای هم نیست ،شاید با او خوش است . . .

و حالا تنها به تماشای غروب نشسته ام ،حالا دیگه از بارون بدم میاد ،ابرها هم که نبارند باران اشک امانم نمی دهد !

دست های یخ زده ام را حتی دستکش هم گرم نمی کند .

وقتی که رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .

وقتی که رفت من به روح ایمان آوردم چون به چشم دیدم که روح از تنم جدا شد . . .

 

"شیرین محبی"

آدم گمان می‏کند یادش می‏رود

آدم گمان می‏کند دروغ است و می‏تواند حافظه‏اش را پیشکش‏ کند تا ببرد

آدم گمان می‏کند



وقتی می‏ آید، آدم خیلی گمان‏ها می‏کند


جز اینکه باورش می‏تواند سهل‏تر باشد از انکارش

دوست داشتن را می‏گویم

 آدم گاهی از دوست‏داشتن خسته می‏شود. آدم است دیگر، نمی‏فهمد
برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

اطراف ما پر از نشانه هایی است که باید دیدشان

باید درکشان کرد

و باید باورشان کرد

این باور من است که خدایی هست

بهشتی هست

جهنمی هست

عدل هست

و هر آنچه که تو میگویی نیست ، هست!!!

بگذار احمقانه به نظر برسد

.احمقانه " شاد زیستن" بهتر از عاجزانه "اندیشیدن به مرگ" است

آری ! باور من این است

و مطمئنم تو هم روزی به این باور میرسی اما امیدوارم آنقدر دیر نباشد که نتوانی خودت را جمع و جور کنی

میسپرمت دست همون خدایی که تو میگی نیست و من میگم هست

والسلام

___________________

خدایا عقیده ام را از دست عقده ام مصون نگاهدار

___________________

 

در ِ نظرسنجیم به روی همه هنوز بازه و خوشحال میشم با افکار و دیدگاه های مختلف آشنا شم

پس نظر یادتون نره

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

سلام به همه
امیدوارم حالتون خوب باشه

این پست صرفا برای نظرسنجیه پس لطفا بدون جواب نزاریدش و با ارسال آدرس وبلاگ من رو توی این نظرسنجی حمایت کنید

به نظر شما خدا ، بهشت ، جهنم وجود دارن ؟
اصلا از دیدگاه شما خدا چیه ؟ خدا چه شکلیه ؟
اگه واقعا خدایی هست و عادل و مهربونه ، چرا باید یه جا مثل ژاپن سونامی بیاد و ملت اون جوری داغون شن ؟
این عدالته ؟!
و باز هم سوال اصلی ، خدا از نظر شما چیه ؟

__________

صرفا جهت اطلاع : این فقط یک نظرسنجی برای خودمه و من خدا رو تکذیب نمی کنم
فقط نظر یادتون نره !!!

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد


Alternative content