.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles

از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن
   فردا که نیامدست فریاد مکن


  بر نامده و گذشته بنیاد مکن

   حالی، خوش باش و عمر بر باد مکن

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

دنیای من این روزا پر شده از دلتنگی

یه جورایی دلم واسه بچگیام "خیلی" تنگ شده . . .

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

دلم میخواست میتونستم کمکت کنم اما افسوس که من هستمو یک چرای بی جواب...!!!
واقعا چرا ؟
چرا همیشه کسی رو که دوست داری دوستت نداره و کسی هم که دوستت داره تو دوسش نداری ؟
جواب این چرا رو نگرفتم اما یک خط نوشته ی پرمحتوا دارم برای تویی که داری با خودت کلنجار میری:
 برنده منم چرا که کسی را که دوستم نداشت از دست دادم
و بازنده تویی چرا که کسی رو از دست دادی که دوستت داشت...

 


من اینجا بس دلم تنگ است...
زمستان بود
 «زمستان» را اخوان دو سال بعد از کودتای 28 مرداد سرود: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی». او در این شعر با توصیف دقیق و البته شاعرانه یک روز برفی در یکی از زمستان‌های زادگاهش – مشهد – فضای کلی آن روزگار را به تصویر کشید: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،/ نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین ...» این شعر باعث زندان رفتن شاعرش شد. شاملو در این زندان همبند اخوان بوده، در خاطراتش می‌گوید زندانبان‌ها چون با پدر [نظامی‌] او آشنا بودند، او را نمی‌زدند؛ «ولی اخوان را آش و لاش می‌کردند». (اخوان داستان این زندان را در شعر «نادر اسکندر» آورده). اخوان بعدها عنوان زمستان را سماجت بر یک کتابش گذاشت. شعر زمستان را هم استاد شجریان و هم شهرام ناظری به آواز خوانده اند.
________
شاهنامه آخرش ناخوشه
 شعر «آخر شاهنامه» اخوان که نام دفتری از اشعار او هم شده، داستان چنگ نوازی است که برای ما می‌گوید چنگش همواره از خاطرات خوش قدیم می‌گوید و سراغ پایتخت قرن را می‌گیرد تا به آن حمله ببرد. اما چنگی پیر به سازش خطاب می‌کند: «ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن/ پور دستان [=رستم] جان ز چاه نخواهند برد.» می‌گویند که او و مردمش دیگر فر و شکوهشان را از دست داده اند و حالشان شبیه اصحاب کهف است که طاقت ندارند آن قدر بخوابند تا دقیانوس زمانشان _ یعنی شاه پهلوی – بمیرد. «گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی/ خواب همگنان غار/ چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار صبح شیرینکار/ لیک بی مرگ است دقیانوس/ وای، وای، افسوس».
_________
شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید
 شعر «کتیبه» یکی از معروف‌ترین نمونه‌های اشعار داستانی اخوان است. ماجرای شعر، داستان گروهی زندانی است که صخره ای رو به رویشان افتاده. روی این صخره نوشته: «کسی راز مرا داند/ از این رو به آن رویم بگرداند». یک بار بالأخره زنجیری‌ها دل به وسوسه دانستن راز تخته سنگ می‌دهند و با زحمت فراوان آن را جا به جا می‌کنند. فکر می‌کنید چی می‌خوانند؟  نوشته بود/ همان/ کسی راز مرا داند/ که از این رو به آن رویم بگرداند». از روی این شعر که نمادی از بیهودگی تلاش‌ها در جامعه ای بسته است، فیلمی‌ هم ساخته شده (فریبرز صالح، 1353) که اهمیتش در تاریخ سینمای ایران در این نکته است که اولین بازی خسرو شکیبایی در آن بوده.
_________
بله، همین رنگ است
 آن قدر که عبارت‌های شعر «چاووشی» معروف است، خود این شعر معروف نیست؛ عبارت‌هایی مثل «بیراه توشه برداریم/قدم در راه بذاریم» یا «من اینجا بس دلم تنگ است/ و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است» یا اصلا ً عبارت «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است»؛ همه مال این شعر هستند. ماجرای شعر از این قرار است که شاعر به خاطر دلتنگی ره توشه بر می‌دارد و در راه به یک سه راهی می‌رسد که یکی‌شان تابلو زده: «راه نوش و راحت و شادی» اما به ننگ آلوده، دومی‌ «راه نیمش ننگ، نیمش نام/ اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام» و بالأخره «سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام» که شاعر سومی ‌را انتخاب می‌کند.

_________

 

باز می‌لرزد دلم، دستم
 اخوان فقط نومیدانه شعر نگفته و مثل هر شاعر بزرگ دیگری، عاشقانه هم دارد. معروف‌ترین عاشقانه او که احتمالا ً زیاد از رادیو شنیده اید، شعر بسیار کوتاهی است که زمزمه عاشق با خودش است در وقت آماده شدن برای دیدار محبوب: «لحظه دیدار نزدیک است/ باز من دیوانه‌ام، مستم/ باز می‌لرزد، دلم، دستم/ بازگویی در جهان دیگری هستم/‌های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!/‌های! نپریشی فای زلفکم را، دست!/ و آبرویم را نریزی، دل/ ای نخورده مست/ لحظه دیدار نزدیک است».

_____________

روحش شاد

خدایش بیامرزا

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

آرزویی بکن ...

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی بکن ...

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد


" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..

بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..



چه قدر ریاضی را نمی فهمم!

هرچه حساب می کنم

روویِ تخته سیاهِ چشم هات

باز کم می آورم



فقط واسـ ـ ــه یه بار دیگـ ـه...... ،

بزار دسـ ـتاتو بگیرم



چشمانــــaــم را دیگـــر باز نمی کنم

دیدن این همهــــeــــ جایِ خالی ِ" تـــ ـ ـ ــو"

عاقبتـــــــ ــ مــaــرا ..

یا می کشتــــ یا کـــoـــور می کنـــد ..



آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..

تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!



خـدا را چه ديـدي ؟!

شايد يك روز در كافه اي دنـج و خـلوت ، اين كلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛

بـراي ِ گوش هـاي ِ تـو

كه روي ِ صنـدلي ِ رو به روي ِ مـن نشسته اي ... و بـراي ِ يك بـار هم كه شـده

، چـاي ِ تـو سـرد شـد

بس كه خيـره مانـدي به مـن ... !



هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،

نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!



من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

و شعر را بیدار می کنی !!



در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و

كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...




حالا اشک هایم شبیه تو شده اند !


گریه که می کنم ...


نمی آیند ...!



فرامـــOــوش کردنـــت

برایـــم مثل آبـــــ ـ خوردَن بــOــود

از هــAـمان آب هایی که می پـAـرد توی گلــــو ..




صَـبـر كُن سـُهـرابـْــــــ ـــ !

قايقَتـْـــــ جــــا دارد ؟! ..

مَـن هَـم از همـهمـــه داغ ِ زمين بيــــــزارم ..



بزرگ راهای مهندسی ساز

ما را به هم نمی رسانند

عشــــــــق با قوانین بیگانه است

از بیراهه ها بـــــــیا

برای دیدن كسی كه

عمریست دوستت دارد!!!

دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یك كم از طلای خود حراج می‌كنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌كنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرك می‌شوی و تكه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشه‌ای كنار جعبه‌اش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانه‌های اشك كاشت.

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهايي كه بي تو تكرار مي شوند

 و من در خلوت شبهاي بي ستاره ام از به تو انديشيدن عادتي ساخته ام

 دراز به درازاي آرزوهايي كه برايت داشتم 

و هنوز نمي دانم برق نگاه كدامين ليلي ني ني چشمان تو را خيره كرد

و تيشه ي عشق كدامين فرهاد ريشه ي عشقمان را خشكاند   !

اما ميدانم كه چون مجنون تا ابد در بيابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند...


سلامی دوباره به لحظه های با هم بودن
بالاخره امتحانا تموم شد و برگشتم خونه ،
خدا رو شکر ترم بدی نبود
از نمره هام تا الان راضی بودم
تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد که واقعا بهم خوش گذشت اما دیروز یه سوپرایز خوشگل داشتم
دیروز بچه ها برام تولد گرفتن
چون روز تولدم دیگه پیش هم نبودیم
امسال دو روز زودتر به دنیا اومدم
.............
دوس دارم اینجا از سحر ،شیما ،الهام به خاطر روز قشنگی که برام ساختن تشکر کنم

 

امیدوارم بعد از خواندن جمله های زیر کمی فکر کنید . این جمله ها برگرفته از چند فیلم و کتاب است .

نظر یادتون نره


 

ما به ديالوگ نياز نداريم چهره ي ما همه چيز را مي گويد .

زمستان براي کساني که خاطره اي ندارند سرد است .

خب هيچ کس کامل نيست.

امروز روز خوبي است براي مردن .

امروز روز خوبي است براي خوب بودن .

عاشق چيزهايي باش که تو را مجبور به تاسف خوردن نمي کنند .

من نبايد ناديده گرفته شوم .

ما نمي توانيم حقيقت را به بازي بگيريم .

يا هيجان انگيز زندگي کن يا هيجان انگيز بمير .

کسي مرا متوقف کرد .

داستان زندکي ام مثل برق از پيش چشمانم گذشتند...واقعا خسته کننده بود.

مي توانستم صاحب مقام باشم ، مي توانستم مبارز باشم ، مي توانستم به جاي يک ولگرد شخص ديگري باشم.

من قلبم را به او دادم و او به من يک قلم داد.

بزرگترين حقه ي شيطان اين است که دنيا را متقاعد مي کند او وجود ندارد.

يک روز که زياد هم دور نيست ، زيبايي من از بين خواهد رفت و آنها متوجه مي شوند که ديگر نمي توانم بازي کنم .

پيام اصلي بودا اين است که هر انساني تنها براي خودش نيست .

بعضي ها بايد بميرند تا بقيه قدر زندگي را بيشتر بدانند .

واقعا چرا انسان ها اتفاقات يک لحظه پيش را فراموش مي کنند و خاطرات سال هاي گذشته از مردان و زناني که مرده اند هنوز برايشان زنده است .

هر پاياني تنها يک آغاز دوباره است .

اين دنياست ، مي بيني ؟ بزرگ است ، مگر نه ؟

زندگي يک نمايشنامه نويس سخت است. زندگي او به سادگي آنچه که بعضي از مردم فکر مي کنند نيست .

روياها هميشه شبيه به هم هستند.

اتحاد و آزادي جدايي ناپذيرند ، حالا و هميشه .

و واسطه ي بين سر و دست ها ، قلب است .

از پله هاي بيشتري بايد بالا بروم . پله هاي بيشتري نياز دارم . مي خواهم بالاتر و بالاتر بروم .

بله بله باور مي کنم چون مي خواهم باور کنم . اميدوارم او بهشت خيالي خود را پيدا کند . اميدوارم ما هم بهشت خيالي خود را پيدا کنيم .

 

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 


پرسید: «بابا! اگه دوستم یه کار بدی بکنه، من چی کار باید بکنم؟» پدر جواب داد: «باید بهش بگی این کار خوبی نیست. این کارو نکن!» پرسید: « اگه روم نشه بهش بگم چی؟» جواب داد: «خب روی یه تیکه کاغذ بنویس بذار توی جیبش».

صبح که مرد برای رفتن به اداره آماده میشد، در جیب کتش کاغذی پیدا کرد که: «بابا سلام. سیگار کشیدن کار خوبی نیست. لطفاً این کار رو نکن...

کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.

این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...

روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.

به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!

مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!
وقتی سور کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟

ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادید دیدیم

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


باغبانی پیرم

که به غیر از گل ها از همه دلگیرم

کوله ام غرق غم است ، آدم خوب کم است ،

عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند و گروهی پکرند

دلم از این همه بد میگیرد

و چه خوب !

آدمی میمیرند . . .

 

_____________________

 

زاده میشویم ، زندگی میکنیم ، میمیریم

تولد را درک نمیکنیم ، از مرگ می هراسیم و فراموش میکنیم که زنده ایم . . .

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


 

تو ، هر که باشی و کارت هرچه باشد وقتی واقعا چیزی را می خواهی


دلیلش این است که آن تمایل از روح کائنات سرچشمه می گیرد


و اصلا تو برای انجام همین ماموریت در جهان هستی. . .

____________
"پائولو کوئیلو"

چگونگی انتخاب نام شرکت های بزرگ کامپیوتری

Adobe :
اسم رودخانه ای كه از پشت منزل مؤسس آن جان وارناك عبور می كند.

Apple :
میوه مورد علاقه استیو جابز مؤسس و بنیانگذار شركت اپل سیب بود و بنابراین اسم شركتش را نیز اپل (به معنی سیب ) گذاشت.

Cisco :
مخفف شده كلمه سان فرانسیسكو (San Francisco) است كه یكی از بزرگترین شهرهای امریكا است.

Google :
گوگل در ریاضی نام عدد بزرگی است كه تشكیل شده است از عدد یك با صد تا صفر جلوی آن .مؤسسین سایت و موتور جستجوی گوگل به شوخی ادعا می كنند كه این موتور جستجو می تواند این تعداد اطلاعات (یعنی یك گوگل اطلاعات ) را مورد پردازش قرار دهد.

Hotmail :
این سایت یكی از سرویس دهندگان پست الكترونیكی به وسیله صفحات وب است.
هنگامی كه مدیر پروژه برنامه می خواست نامی برای این سایت انتخاب كند علاقه مند بود تا نام انتخاب شده اولاً مانند سایر سرویس دهندگان پست الكترونیك به mail ختم شده و دوماً برروی وبی بودن آن نیز تأكید شود. بنابراین نام Hotmail را انتخاب كرد. در كلمه Hotmail حروف Html به ترتیب پشت سرهم قرار گرفته اند. گاهی اوقات اسم این سایت را به صورت HotMail نیز می نویسد.

HP :
شركت معظم HP توسط دو نفر بنام های بیل هیولت و دیو پاكارد تأسیس شد.
این دو نفر برای اینكه شركت هیولد پاكارد یا پاكارد هیولت نامیده شود مجبور به استفاده از روش قدیمی شیر – خط شدند و نتیجه هیولد پاكارد از آب در آمد.

Intel :
از آنجاییكه این شركت از بدو تأسیس با تأكید روی ساخت مدارات مجتمع ایجاد شد. نام آن را INTegrated Electronics یا به طور مختصر INTEL نهادند.

Lotus :
میچ كاپور مؤسس شركت كه هندی الاصل بود از حالت لوتوس كه یك اصطلاح مدیتیشن متعالی (T.M.) می باشد برای نامگذلزی شركتش استفاده كرد.

Mirosoft :
نام شركت ابتدا به صورت Micro-soft نوشته می شد ولی به مرور زمان به صورت فعلی در آمد. Microsoft مخفف MICROcomputer SOFTware است. و دلیل نامگذاری شركت به این اسم نیز آن است كه بیل گیتس مؤسس شركت آن را با هدف نوشتن و توسعه نرم افزارهای میكروكامپیوتر ها تأسیس كرد.

Motorola :
شركت موتورولا با هدف درست كردن بی سیم و رادیوی خودرو كار خود را آغاز كرد. از آنجاییكه مشهورترین سازنده بی سیم و رادیو های اتومبیل در آن زمان شركت Victrola بود. مؤسس این شركت یعنی آقای پال كالوین نیز اسم شركتش را موتورولا گذاشت تا علاوه بر داشتن مشابهت اسمی كلمه موتور نیز به نوعی در اسم شركتش وجود داشته باشد.

Oracle :
مؤسس شركت اوراكل یعنی لری الیسون و باب اوتس قبل از تأسیس شركت روی پروژه ای برای CIA كار می كردند . این پروژه كه اوراكل نام داشت بنا بود تا با داشتن مقادیر زیادی اطلاعات بتواند تا جواب تمام سؤال های پرسیده شده توسط اپراتور را با مراجعه به مخزن اطلاعات بدهد. ( اوراكل در اساطیر یونانی الهه الهام است. ) این دو نفر پس از پایان این پروژه شركتی تأسیس كرده و آن را به همین اسم نامگذاری كردند.

Red Hat :
مؤسس شركت آقای مارك اوینگ در دوران جوانی از پدربزرگش كلاهی با نوارهای قرمز و سفید دریافت كرده بود ولی در دوران دانشگاه آن را گم كرد . زمانی كه اولین نسخة این سیستم عامل آماده شد مارك اوینگ آن را همراه با راهنمای كاربری نرم افزار در اختیار دوستان و هم دانشگاهیش قرار دارد. اولین جمله این راهنمای كاربری « درخواست برای تحویل كلاه قرمز گم شده » بود.

Sony :
Sony از كلمه لاتین Sonus به معنای صدا مشتق شده است .

SUN :
این شركت معظم توسط چهار تن از فارغ التحصیلان دانشگاه استانفورد تأسیس شد. Sun مخفف عبارت Standford Univercity Network می باشد .

Xerox :
كلمه Xer در زبان یونانی به معنای خشك است و این برای تكنولوژی كپی كردن خشك در زمانی كه اكترا كپی كردن به روشهای فتوشیمیایی انجام می گرفت فوق العاده حائز اهمیت بود.

Yahoo:
این كلمه برای اولین بار در كتاب سفر های گالیور مورد استفاده قرار گرفته و به معنی شخصی است كه دارای ظاهر و رفتاری زننده است . مؤسسین سایت Yahoo جری یانگ و دیوید فیلو نام سایتشان را Yahoo گذاشتند چون فكر می كردند خودشان هم Yahoo هستند.

__________________

Copy of mehdi's weblog

آه ای شاهزاده ی کوچک !

چنین بود که من اندک اندک به زندگی بی مقدار و اندوهبار تو پی بردم. تو سال ها جز شیرینی ِ تماشای غروب آفتاب، شادی دیگری نداشته ای.من این نکته را صبح روز چهارم دریافتم که تو گفتی:

_من غروب ها را دوست دارم. بیا برویم غروب آفتاب را تماشا کنیم

.

.

.

_من در یک روز چهل بار غروب آفتاب را دیدم!

و کمی بعد باز گفتی:

_آخر... وقتی خیلی غمگین باشی دوست داری که غروب های آفتاب را تماشا کنی.

_پس آن روز که چهل و چهار بار غروب را تماشا کردی خیلی غمگین بودی ؟

ولی شازده کوچولو جواب نداد.

____________________

"شازده کوچولو"

نویسنده : آنتوان دوسنت اگزوپری

____________________

به یاد دوران پاک بچگی

 

جماعت من دیگه حوصله ندارم
به خوب امید و از بد گله ندارم


گرچه از دیگرون فاصله ندارم
کاری با کار این قافله ندارم

 

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


 

در فراسوی ذهن خویش بال پرواز را بار دگر می گشایم

به سمت روزنه های امید ، به سوی روزهای شادی و آرامش

به آنجا که بال های خیال قدرت پرواز دارند

و "فقط" بال های خیال قدرت این پرواز دارند . . .

_______

ش.م



Alternative content